قرار و حرکت
آقا محسن با اتوبوس تمیزش طبق قرار راس ساعت ۸ در محل تجمع بود و تقریبا همه کسانی که ثبت نام کرده بودند هم رسیده بودند. بجز خانواده آقای مرادزاده که گفتن نمیان؟ و رضا و مهدی و الهام که توراه بودند.
به هرحال حدود ساعت ۸:۳۰ دقیقه بود که اتوبوس به اتفاق خودرو پیش قراول حاوی آب و نان به راه افتاد. بنده خدا آقا محسن فکر می کرد مسیرمون کهریزکه و وقتی فهمید میریم حسن آباد کمی غافلگیر شد. اما اصلاً دلگیر نشد.
برپایی بساط اردو
به سلامتی قبل از ساعت ۱۰ تو باغ بودیم و خانم ها مشغول تهیه صبحانه و آقایان درست کردن آتش و روشن کردن موتور خونه شدند. صبحانه گوجه و خیار و خرما و چای آتیشی و نان تازه سنگک و بربری و تافتون خیلی چسبید. طبق آئین نامه داخلی کانون، در استفاده حداقلی از ظروف یکبار مصرف همه برای خودشون لیوان و قاشق و چنگال و بشقاب آورده بودند. این بود که چایی آتیشی تو لیوان شیشه ای مزه دار بود.
گشت و گذار
بعد از صبحانه خانواده ها به گفتگو و گشت و گذار در فضای باغ پرداختند ( مزرعه یونجه و سیفی جات و گوسفند و بز و مرغ و خروس ) و البته بچه ها هم فرصت رو غنیمت شمردن و با پر کردن حوض روبروی ساختمان تنی به آب زدند.
مادر بزرگ با خیال راحت داشت استراحت می کرد و در مزرعه قدم می زد آخه از خودرو و پله و … که باعث نگرانیش بشه که بچه ها صدمه ببینند خبری نبود.
برپایی نماز
ساعت حدود یک کم کم همه برای خواندن نماز حاضر می شدند. ناهارهم جوجه کباب حسن آباد بود که رسید. البته برق دوباره رفته بود و موتورخونه خاموش بود به همین خاطر از نظر آب برای شستشو مشکل پیش اومد که چندی بعد دوباره برق اومد و آب وصل شد. تو این فضا آدم قدر آب آشامیدنی و برق رو بهتر می فهمه. به هر صورت اونا که رسیدن نماز جماعت خوندن و بقیه فرادا
توی سایه سفره ای برای خانم ها و سفره ای برای آقایان پهن شد و ناهار رو صرف کردیم.
قربانی به نیت سلامتی امام زمان
وقت گذشته بود و باید ساعت ۵ برمی گشتیم سریعتر سفره ها جمع شد و ظرف و ظروف شسته. خربزه ها برش خورد و تو ظرفها چیده شد. بعدش هم قربونی برای سلامتی امام زمان ذبح شد. گوشتش بین اعضاء حاضر و غایب به نیت تبرک توزیع شد. کم کم وسایلمون رو جمع کردیم تا حدود ساعت ۱۷:۱۵ سوار بر اتوبوس عازم تهران شدیم. تو مسیر برگشت با ذکر صلوات بر مولودهای شعبان در خانه ائمه را زدیم تا خانواده هایمان پایدار باشند و مومن و متبرک
یاعلی
Share it