شیطنت های بچگی که امروز یادآوریش برایمان دلچسب و حسرت انگیز است آن روزها پر از ترس و دلهره بود. ترس از ناظم و نامه به ولی، و دلهره رسیدن معلم و رفتن اسم در ستون «از بدها» توسط مبصر کلاس!
اما مبصر کلاس آن روزها، که حالا اسمش باکلاس شده و به او می گویند «نماینده»، کم کم یادش می رفت که در کلاس نماینده ی ناظم است و مسئول تشدید دلهره ما؛ حالا دیگر عشق همکلاسی بودن، مبصر را هم به تیم ما اضافه کرده و او فقط خواهش می کرد کمی آرامتر باشیم تا صدای دفتر معلم ها و ناظم در نیاید.
مبصر دم در کلاس می ایستاد و دو نفر از ما هم به نوبت در راهروها کشیک می دادیم تا ورود معلم را اعلام کنیم، و خلافمان پریدن روی میز و آواز خواندن و از این دست کارها! آن روزها هنوز موبایل و تبلت به دنیای سبز مدرسه مان راه پیدا نکرده بود!
وقتی یاد اتحادمان و آن هماهنگی وصف ناشدنی برای غلبه بر دشمن مشترکمان (ببخشید دیگر در مثل مناقشه نیست) ناظم مدرسه می افتم احساس شعف می کنم و بسیار دل تنگ می شوم. کاش بازگردیم به همان دوران بچگی و در برابر دشمن خارج از کلاسمان با هم متحد شویم.
یادش بخیر آن انشای دبیرستان که کلاس برایمان ایران بود و پای تخته اش «پایتخت ایران».
هفته وحدت، زمانی است برای نو شدن علاقه ایرانی و اسلامی مان، تا در برابر دشمنان دین و میهن، در کنار هم باشیم به دوستی، به همکاری و به ساختن ایران اسلامی مقتدر. مقتدر را با تحکم بخوان! «ایران مقتدر»!
معصومه پاپی نژاد
Share it